آموزش داستان نویسی | اثر انگشتان کاتبان (بخش دوم)

  • کد خبر: ۳۷۷۹۳۶
  • ۱۸ آذر ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۴
آموزش داستان نویسی | اثر انگشتان کاتبان (بخش دوم)
بگذارید در ادامه بررسی سبک نوشتن با مصداق‌های مختلفی پیش برویم. اینکه سبک چطور شکل می‌گیرد و در آثاری که تا اینجای کار باهم بررسی کرده‌ایم کدام موارد را می‌شود جزو مشخصات سبکی آن نویسنده به شمار آورد.

بگذارید در ادامه با مصداق‌های مختلفی پیش برویم. اینکه سبک چطور شکل می‌گیرد و در آثاری که تا اینجای کار باهم بررسی کرده‌ایم کدام موارد را می‌شود جزو مشخصات سبکی آن نویسنده به شمار آورد. برای نمونه یکی از بهترین مثال‌هایی که می‌شود به یاد آورد، سری یادداشت‌هایی است که درباره شیوه نوشتار همینگوی داشتیم و در آن آمیزه‌ای از زندگی، رویکرد و عادت‌های همینگوی را مرور کردیم.

در آنجا دیدید که همینگوی به دنبال روشی می‌گشت تا با استفاده از آن بتواند، عواطف انسان‌ها را و واقعیت زندگی را در ساده‌ترین و شفاف‌ترین کلمات و جملات منعکس کند. همین هدف او را واداشت که تا حد مرگ تمرین کند و به قیمت جان، تجربه زندگی برای خودش کسب کند.

کلماتی که همینگوی استفاده می‌کرد، ساده و دم‌دستی بودند. جمله‌ها شفاف، عمدتا کوتاه و سرشار از سادگی، اما دقت بودند. در متن، احساسات آدم‌ها مستقیم گفته نمی‌شود، بلکه این خواننده است که باید از طریق نشانه‌ها و رفتارها، حدس بزند که درون آدم‌ها چه می‌گذرد. اینها و جزئیات بسیار زیاد دیگر است که چیزی را شکل می‌دهند که سبک همینگوی نام دارد.

«آن‌ها تندتند به پا‌های اسب سفید ضربه زدند و اسب خودش را بالا کشید. پیکادور -سوار نیزه‌دار- افسار اسب را محکم چرخاند و بالا آورد و به سمت زین کشید. اسب تا چهارنعل تاخت، بخشی از روده‌هایش عین بقچه‌ای کبود درحالی‌که به جلو و عقب تاب می‌خورد، آویزان شد. مونوس -وردست گاوباز- با نیزه به پشت پا‌های اسب می‌زد.

 اسب با حالتی متشنج از کنار نرده‌های میدان، چهارنعل تاخت. بعد بی‌حرکت ایستاد. یکی از مونوس‌ها افسارش را کشید و او را به جلو راند. پیکادور مهمیزی به اسب زد و به سمت جلو خم شد و نیزه‌اش را روبه‌روی گاو تکان داد. خون بلاانقطاع از میان پا‌های جلویی اسب فوران می‌زد.» (داستان شماره ۱۰، از مجموعه داستان «در زمان ما»، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه شاهین بازیل)

تمام این صحنه‌های صریح و بی‌رحم با نثری سرد و فولادین را مقایسه کنید با این متن...

«سایه‌هایی از کنارم رد می‌شد. گله‌ای از اسب‌های سیاه، تاریکی را هل می‌دادند و لای درخت‌ها می‌دویدند. دندان‌هایشان را می‌دیدم که تاریکی را گاز می‌زد. شب پرز‌های سیاهش را به من می‌مالید...» (داستان «روز اسبریزی»، از مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند»، نوشته بیژن نجدی)

نجدی نازنین و نجیب، نوعی از شاعرانگی را که ترجیح می‌دهم به جای کلمه شاعرانگی از کلمه‌ای دیگر استفاده کنم. توصیفات او رویکردی انتزاعی دارد، صور خیالی که او در ذهن مخاطبش برمی‌انگیزد، نتیجه سبکی تراش‌خورده و یکدست است که با لطافت خاصی به غم‌های جهان نگاه می‌کند؛ و این رویکرد فقط شامل نثر نجدی نمی‌شود.

او حتی در یافتن سوژه‌هایش هم چنین شیوه‌ای دارد؛ زن و مرد پیری که بی‌زادووَلد مانده‌اند، خودشان را تا بهداری منطقه می‌کشانند تا درخواست کنند، کودکی مرده را به آنها بدهند تا بچه‌شان باشد؛ که او را دفن کنند و به جای فرزند نداشته‌شان برای او سوگواری کنند، اسبی که راوی اول‌شخص داستان است و آزادانه برای خودش می‌تازد را به گاری می‌بندند که تنبیه شود و زاویه‌دید در این داستان ۴۱ بار عوض می‌شود؛ از اول‌شخص به سوم‌شخص و برعکس. اینها هم مصادیقی از سبک خاص و دلنواز بیژن نجدی است.

«سه‌شنبه، خیس بود. ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود، از کوچه‌ای می‌گذشت که همان پیچ و خم خواب‌ها و کابوس او را داشت. باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت، می‌بارید. پشت پنجره‌های دو طرف کوچه، پرده‌ای از گرمای بخاری‌ها آویزان بود و هوا بوی هیزم و نفت سوخته می‌داد.» (داستان «سه‌شنبه خیس»، از مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند»، نوشته بیژن نجدی) زیبایی محض...

با احترام عمیق و همیشگی به دریای عمود ایستاده، نخستین در نام خودش.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.